سال 1364 بود بنده و سید ابوالحسن ریاضی با راهنمایی شهید غلامرضا جوان، به اطلاعات عملیات لشکر33 المهدی پیوستیم. طی آموزش های لازم، در حدود شش ماهی که آنجا بودیم اتفاقات جالبی رخ داد.


 این خاطره مربوط به یکی از آن رویدادهاست که در منطقه عملیاتی هورالهویزه به وقوع پیوست. پنج ماهی گذشته بود که من و سید ابوالحسن به مدت 15 روز مرخصی گرفتیم و به شهرمان برازجان برگشتیم یک هفته را در کنار خانواده ماندیم و دوباره به منطقه رفتیم تا برای ادامه تحصیل تصویه حساب بگیریم وقتی به منطقه رسیدیم فرمانده واحد اطلاعات که از قصد ما باخبر شده بود رو به من کرد و گفت: حالا که برای آخرین بار اینجا هستید به بالای دکل دیده بانی برو و تا ظهر همان جا بمان و بعد از اینکه اطلاعات لازم را به ما تحویل دادی مرخصی که به شهرستان خود بازگردید. من هم بلافاصله و بدون سید با یک قایقران به سمت دکل دیده بانی حرکت کردم دکل 30 دقیقه با مقر فاصله داشت بعد از عبور از آبراههای پر پیچ و خم بین نیزارها به دکل رسیدیم.


دکل دیده بانی با سه طبقه و 20 متر ارتفاع در وسط نیزار و در دید مستقیم دشمن قرار داشت. که در هر طبقــه 5 نفر از دیـده بان های تیپ ها و لشکرها مستقر بودند، بنده در طبقه دوم دکل مستقر شدم و در کنار من 4 نفر دیگر از گردان توپخـانه و سایر گردان ها حضور داشتند. بعد از سلام و احوالپرسی شروع به کار کردم و مطالبی را درباره استقرار نیروها، ادوات زرهی و رفت و آمدهای عراقی ها یادداشت می کردم.


 آنچه که برایم خیلی غیرعادی بود این بود که علاوه بر سکوت منطقه، هیچ گلوله ایی شلیک نمی شد جابجایی نیروهای عراقی نسبت به روزهای قبل سیار محدود شده بود.


سکوتی سنگین فضای منطقه را پر کرده بود و تنها حرکت قابل لمس رفت و آمد بادهای جستجوگری بود که گاهگاهی چهره متبسّم و جدی بچه ها را نوازش می کرد در این لحظه ها با توجه به دغدغه ای که داشتم به سایر بچه ها گفتم که بیایید و شما هم با دوربین نگاه کنید آنها هم با دقت نظر تمام وضعیت منطقه را مشکوک دیدند و با من هم رای شدند.


همین طور که با دوربین به موضع عراقی ها نگاه می کردم متوجه استقرار یک قبضه توپ 106 شدم که بعد از نشانه روی ناگهان شلیــک کرد و به طــور مرتب به یک دکـل خالی دیده بانی که در سمت راست ما قــرار داشت تیــرانـدازی می نمود.


 با دیدن این وضعیت از دیده بان توپخانه خواستیم تا در صورت امکان گرا و مکان قبضه 106 را به توپخانه اعلام کند آنها هم گرای لازم را به توپخانه دادند و خودم با دوربین همه چیز را زیر نظر داشتم و می دیدم وقتی که گلوله های خودی در اطراف توپ 106 منفجر می شدند عراقی ها با ترس و سردرگمی فرار کرده به سنگرها می روند و دوباره برمی گردند و به شلیک خود ادامه می دهند.


 دکل ما از سرو صدای بچه ها پر شده بود آنها می گفتند: زود باشید بزنیدش تا سراغ ما نیامده بزنیدش. در لابلای سرو صدای بچه ها گلوله 106 عراقی ها به دکل سمت راست ما اصابت کرد و آن رامنهدم نمود.


 در ادامه می دیدم که علاوه بر توپ 106، تانک ها و سایر ادوات زرهی نیز در آنجا مستقر شده اند و دارند به سمت ما نشانه روی می کنند اولین گلوله که شلیک شد با سرعت هر چه تمام تر از بین میله های دکل دید بانی ما عبور کرد. فضای دکل را اضطراب فرا گرفت وضعیت بسیار بحرانی شده بود علاوه بر انفجار گلوله های توپ زمانی در بالای سر ما گلوله های خمپاره و توپخانه نیز در پایین دکل اصابت می کرد گلوله ها از کنار ما عبور می کرد و هیچ راه فراری نبود چرا که در زیر پای ما آب و نیزار بود .حجم آتش عراقی ها آنچنان بود که در دلمان فقط خدا را می خواندیم و چاره ای جز ماندن نداشتیم. در این هنگامه های مددخواهی یکی از پایه های دکل مورد اصابت قرار گرفت و مرتب به این سمت و آن سمت می رفت و به شدت تکان         می خورد. انفجارهای پی در پی امانمان را بریده بود و جالب اینکه هرچه توپخانه ما آتـش می کرد عراقی ها چند برابرش را بر سر ما می ریختند.


 در این لحظه های عجیب، مناجات های روح بخش بچه ها صحنه زیبایی را خلق کـــرده بود انفجــارهای اطراف ما دکل را می لرزاند ولی قلب بچه ها با یاد خدا آرام و مطمئن به تپیدن ادامــه می داد. بچه ها در دعـــای خود استغفــار می کردند و ضمن دعا برای امام و سرافرازی ملت ایران، اوج احساسشان این بود که زنده نخواهند ماند و از ته دل شهادت را آرزو می کردند.


 زمان می گذشت و بچه ها همچنان مشغول مناجات بودند که قسمت بالای دکل به وسیله گلوله توپ زمانی دشمن مورد هدف قرار گرفت عده ای از بچه ها شهید و زخمی شدند. نمی دانستیم زخمی ها را کجا ببریم در همین فکرها بودیم که انفجاری دیگر پایین دکل را لرزاند صدای الله اکبر و شهادتین بچه هایی که به شدت زخمی شده بودند حال و هوای غریبی را به و جود آورده بود. بچـه هایی که زنده مانده بودند، زخمی ها را با چفیه به کمر می بستند و در میان آتش مداوم دشمن از دکل پاییــن می رفتند. به لطف خدا قایقی که از کنـــار ما می گذشت ایستاد و زخمی ها و سایر بچه ها را سوار کرد و همگی از معرکه خارج شدند. حالا من بودم و تنهایی و دکلی در حال انهدام که نزدیک بود هر لحظه نقش بر زمین شود در نهایت با آنکه مختصری زخمی شده بودم به آرامی از دکل پایین آمدم و مدتی را در زیر آتش سنگین عراقی ها به انتظار نشستم تا اینکه قایق دیگری آمد و بنده نیز به سلامت به مقرمان بازگشتم.


 بعد از این خاطره که در آخرین روز حضور من در واحد اطلاعات عملیات اتفاق افتاد به همراه سید به برازجان برگشتیم سه ماه بعد از اتمام درس و امتحان توفیق دیگری نصیبمان شد تا دوباره به سرزمین عزت و مردانگی بازگردیم.      






      

محمد صمصامی راکمتر می شناسند و از او کم گفته شده است .اما همینقدر بگویم کوه معرفت و اخلاص بود .خاطره ای از ایشان دارم که نقل می کنم.

محمد صمصامی جوانی با جثه ی کوچک و 16ساله و بسیار پر جنب و جوش و اهل روستای بهرام آباد آبپخش بود .

چند روز قبل از عملیات کربلای 4 بود که تازه از مرخصی برگشته بود .(مقر ما منطقه ی مارد آبادان بود) پیش من آمد و گفت فلانی بیا برویم بالای سنگر تا با هم درددل بکنیم . من هم قبول کردم وباهم به بالای سنگر نمازخانه رفتیم .صحبت ها را شروع کرد وگفت وقتی منزل بودم به من گفتند که قرار است مغازه ای برایت آماده کنیم همینطور قرار ازدواج برایم گذاشتند وحتی گفتند که یک موتورسیکلت هم برایت می خریم و خلاصه خیلی چیزهارا برایم آماده کرده اند که من جبهه نیایم .بعد از اینکه صحبتهایش تمام شد رو به من کرد و گفت به نظر تو من چکار کنم . من هم در جواب این سوال گفتم که میل خودت است در اینطرف راه زندگی و خوشی دنیاست و طرف دیگر هم جنگ و شهادت و .... بلافاصله صحبت من را قطع کرد و گفت اگر من آن زنگی شیرین دنیایی را می خواستم که به اینجا نمی آمدم .صحبت زیبای این جوان بسیار برای خودم راهگشا وارزشمند بود و حاکی از عشق به شهادت بود .دوروز بعد ایشان در عملیات کربلای 4 بالباس غواصی به عمق خاک دشمن حمله ورشد و در خالی که گلوله ای به پایش اصابت کرده بود باتیر خلاص عراقیها به شهادت رسید و پیکر پاکش بعد از سالها به روستای بهرام آباد منتقل و به خاک سپرده شد . روحش شاد و راهش پررهرو




      

سوالات درس هشتم دین و زندگی پایه اول دبیرستان

ادامه مطلب...


      
<      1   2   3      




[Designed By Ashoora.ir    مرجع دریافت ابزار و قالب وبلاگ ]